سلام. فصل اول پادکست مرد ایرانی با دو قسمت طولانی درباره الکل به پایان رسید. قبل از اینکه فصل دوم پادکست رو شروع کنیم باید یک کم خودمونی با شما که مخاطب من هستید صحبت کنم. ببین دوست عزیز، از روز اولی که من ایده این پادکست اومد توی ذهنم می دونستم چقدر قراره مشکلات داشته باشم ولی یکی از چیزهایی که خیلی بهش توجه نکرده بودم و انتظارش رو هم نداشتم، واکنش منفی برخی افراد بود در مورد ادعاهای مطرح شده در این پادکست و همچنین درباره خودم. برای همین هم مجبورم یک بار دیگه شفاف سازی کنم که من، مطلقا خودم رو متخصص در زمینه های روانشناسی، جامعه شناسی و کلا علوم انسانی نمی دونم و اصولا تحصیلاتم هم در زمینه دیگه ایه. حرفهایی هم که در این پادکست زدم و می زنم همگی به مثابه بستنی خوردن با قاشق پلاستیکیه یعنی هرگز قرار نیست بیشتر از یک خراش سطحی وارد عمق هیچ موضوعی بشم. رویه اس هم که از ابتدای کار داشتم اینه که هر جا که لازم بدونم مرجع یا همون رفرنس صحبتهام که معمولا مقاله های درست و حسابی منتشر شده در ژورنالهای معتبر علمی پیر رویو شده و یا کتابهای معتبر علمی هستند رو معرفی کنم که شما در صورت علاقه برید و اونها رو مطالعه کنید. پس با توجه به اینکه من متخصص نیستم و قرار هم نیست خیلی وارد عمق مطالب بشم، همینجا از متخصصین امر درباره مطالبی که در این پادکست تا اینجا اومده و قراره از این به بعد بیاد عذرخواهی می کنم اگر نتونستم و هرگز نخواهم توانست مثل یک متخصص امور، حق مطلب رو ادا کنم. اگر شما در هر یک از موضوعاتی که تا الان در پادکست مرد ایرانی مطرح شده متخصص هستید و صلاح می دونید در اون موارد توضیحات تکمیلی ارائه کنید یا اصولا ادعای مطرح شده توسط من درباره هر کدوم از موضوع هایی که تا اینجا مطرح شده و از این به بعد مطرح خواهد شد رو رد کنید لطفا به من اطلاع بدید و من هم به دیده منت از هر نوع انتقادی استقبال می کنم و مخلص شما شنونده فهیم هم هستم.
اما از اینها که بگذریم، این اولین قسمت از فصل دوم پادکست مرد ایرانیه که میشه سیزدهمین قسمت کلی پادکست. ولی چطوری و با چه فازی قراره وارد فصل جدید بشیم؟ اینطوری:
موزیک ابتدای پادکست: King around here, by: Alex Grohl
https://pixabay.com/music/beats-electronic-rock-king-around-here-15045/
فصل دوم پادکست مرد ایرانی هم مثل فصل اول قراره از 12 قسمت تشکیل بشه. فصل دوم رو قراره با صحبت کردن درباره یکی از مهمترین ابعاد زندگی آدمها شروع کنیم. چیزی که ما مردهای ایرانی بواسطه نوع تربیتمون و تصویری که جامعه ما از مرد بودن برامون ساخته ممکنه یا اصلا بهش اهمیت ندیم یا فهممون نسبت بهش دچار اشکالات بنیادیه. قبل از شروع اما یک چالش: لطفا این صدا رو بشنوید:
صدای اول: آژیر قرمز
خوب، چه احساسی داشتید؟ اگر شما متولد دهه های 50 و 60 باشید احتمال داره با شنیدن این صدا احساس ترس کنید. درسته؟ شایدم این صدا برای شما بیانگر حس تنفر باشه. تنفر از جنگ یا شایدم براتون احساس غم ایجاد کنه. یعنی با شنیدن اون، غم از دست دادن یک عزیز در حمله هوایی دوران جنگ به سراغتون بیاد. یا شاید این صدا ممکنه در شما اضطراب ایجاد کنه یا حس انزجار.
حالا یک صدای دیگه. این یکی ولی با صدای قبلی یه فرق کلی داره. بشنویم:
صدای دوم: گل خداداد عزیزی
خوب، چه احساسی دارید؟ احساس شادی که البته خیلی کلیه و هممون اون لحظه رو یادمونه و اینکه چقدر شاد بودیم. اما در کنار اون، حس غرور، حس تعلق یا همون وطن پرستی، افتخار، یا حتی لذت ناشی از انتقام هم ممکنه در شما ایجاد شده باشه.
خوب، فکر کنم الان میتونید حدس بزنید قراره راجع به چی حرف بزنیم: بله درست حدس زدید قراره درباره احساسات انسانی صحبت کنیم. احساسات انسانی.
خوب، به نظر شما، احساسات انسانی از کجا میان؟ یعنی مثلا اینکه من با دیدن عکس کسی که دوستش دارم احساس دلتنگی می کنم، یا با شنیدن یک موسیقی زیبا احساس آرامش می کنم و یا مثلا اینکه وقتی قراره وارد جمعی بشم که آدمهاش برام غریبه هستند احساس اضطراب می کنم، این احساسات چطور در من ایجاد شدن؟ اصلا معنی اینها چیه؟ و اصولا آیا بروز احساسات یا کنترل اونها در شرایط مختلف چطور در من و شما قابل شناخته؟ وقتی شما چهره کسی رو می بینید و بر اساس حالتی که داره حدس می زنید که اون فرد الان خوشحاله، غمگینه، عصبانیه یا مثلا مضطربه، چقدر می تونید به این حدستون اطمینان کنید؟
درباره احساسات انسانی، روانشناسا و پژوهشگرای زیادی کار کردن و هر کدوم تلاش داشتن که در درجه اول احساسات رو طبقه بندی کنن و در درجه دوم روی هر احساسی اسم بگذارن و ارتباط اون احساس با رفتارهای آدمها در جمع و در تنهایی رو بدست بیارن. قدیمی ترین و شاید اولین طبقه بندی احساسات توسط ویلیام جیمز که به زعمی پدر علم روانشناسی در آمریکاست انجام شد. داستان زندگی این ویلیام جیمز هم خیلی خیلی جالبه و شاید در قسمتهای بعدی وقتی قراره درباره مسئولیت پذیری صحبت کنیم بهش بپردازم. جیمز در کتاب اصول روانشناسی بطور کلی احساسات انسانی رو به چهار دسته کلی تقسیم می کنه: ترس، غم، عشق و خشم. بر این اساس، هر احساسات دیگه ای در هر شرایطی زبر مجموعه یکی از این 4 احساس اصلی قرار می گیرن و نباید به هیچ کدوم از این احساس ها برچسب خوب یا بد زده بشه و بسته به شرایط، هر احساسی می تونه خوب یا بد یا بهتره بگیم مناسب یا نامناسب باشه. به عنوان مثال، شاد بودن همه میدونیم خیلی خوبه و احساس شادی در طبقه بندی جیمز زیر مجموعه عشق قرار داره اما شادی همیشه خوب یا بهتره بگیم مناسب نیست. مثلا اگر من در مراسم خاکسپاری پدر دوستم شرکت کردم، مناسب نیست که با چهره ای بشاش و خندان به دوست عزادارم تسلیت بگم. همونطور که اگر من غمگین هستم، احساس غم در شرایطی که دارم مثلا اگر در کاری شکست خوردم یا عزیزی رو از دست دادم احساس مناسب یا خوبیه و همین احساس در شرایطی که مثلا من موفقیت بزرگی بدست آوردم یا در مراسم شادی شرکت کردم احساس نادرست و بدیه. درباره درست یا نادرست بودن احساسات جلوتر بیشتر صحبت می کنم.
موزیک Michael Kobrin - Under Pressure
بر اساس مدل چهارگانه ویلیام جیمز، روانشناسای دیگه ای هم تحقیقات خودشون رو انجام دادن و مثلا اریک رابرتسون در کتاب خودش با عنوان استاد احساساتتان شوید (به انگلیسی Master your emotions) احساسات پیچیده تری رو توضیح میده که هر کدوم به نحوی به یکی از اون 4 احساس اصلی بر می گردن، اما یک مدل جامع تر از احساسات انسانی که از مدل چهارگانه جیمز پیشرفته تره رو آقای Paul Ekman روانشناس آمریکایی و استاد دانشگاه کالیفرنیا – سن فرانسیسکو ارائه می کنه که در اون بر اساس حالتهای چهره انسانها میشه 6 احساس کلی رو طبقه بندی کرد که اینها هستن: خشم، نفرت، ترس، شادی، غم و شگفتی یا همون سورپرایز. آقای Ekman برای حدود 40 سال مرجع مکتبی در روانشناسی بود که در اون همه احساسات انسانی زیرمجموعه این 6 احساس کلی بودن و می شد بر اساس یک سری مدلهای مشخص، بین اونها تفاوت قائل شد و حتی این تئوریها در چهره نگاری توسط مراجع قضایی و در هیئتهای منصفه هم استفاده می شد و هنوز هم تا حد زیادی میشه. مثلا وقتی یک متهم به قتل در دادگاه روبروی هیئت منصفه از خودش دفاع می کنه، اگر حالت چهرش حس پشیمانی رو تداعی کنه ممکنه مجازاتش از اعدام به حبس ابد تقلیل پیدا کنه یا برعکس کسی که برای اتهام کوچکی محاکمه می شه، اگر در چهرش احساس شادمانی از کاری که کرده یا عدم پشیمانی یا حس بر حق بودن دیده بشه ممکنه مجازاتی سنگین تر از چیزی که متناسب اون جرم هست شاملش بشه. تئوری Ekman در سال 2011 با انتشار مقاله ای با عنوان What is meant by calling emotions basic که به فارسی میشه چه معنایی دارد که بگوییم احساسات بنیادی اند وارد مرحله جدیدی شد که در اون تعریف احساسات انسانی به اینگونه اومده:
احساسات، پاسخهای خودکار و گسسته ای هستند به رویدادهای کلی ولی فرهنگ محور که خاص فرد هستند.
این یعنی چی؟ یعنی که پاسخ انسان به یک محرک محیطی بستگی به خود فرد، فرهنگش و هنجارهای انسانی داره. مثلا، رویارویی با یک مار 3 متری در منی که به عمرم مار از نزدیک ندیدم و در فرهنگم مار همواره چیز ترسناکی تعریف شده میتونه احساس ترس شدید ایجاد کنه ولی در فرد دیگری که مثلا ساکن روستایی در هندوستانه و در فرهنگشون مار کبری مقدسه، ممکنه احساس دیگه ای ایجاد کنه یا همون مار رو اگر یک روستایی تایلندی ببینه ممکنه درش احساس شادی بوجود بیاد چون میتونه شکارش کنه و یک شام لوکس برای خودش دست و پا کنه.
طبقه بندی ششگانه Ekman بعد ها توسط شاگرداش، Daniel Cordano و Dacher Keltner گسترش بیشتری پیدا کرد و علاوه بر 6 احساس پایه، این احساسات هم در دسته بندی احساسات اصلی جا داده شدن:
سرگرمی، هیبت، رضایت، تمنا، خجالت، رنج، تسکین و همدردی.
بله بله میدونم ممکنه الان شما با شنیدن این 8 تا بهتون احساس شگفتی یا شایدم احساس ناباوری دست داده باشه. باید بگم که بررسی های این دانشمندان بر اساس مشاهداتی بوده که از فرم صورت و نوع و شکل صدایی که هزاران داوطلب در آزمایشات اونها در مقابل محرکهای مختلف از خودشون بروز دادن. همچنین اونها این احساسات رو هم تونستن بعدها از آنالیز صورت و صدای افراد تشخیص بدن:
کسالت، سردرگمی، علاقه، غرور، تحقیر، تسکین و پیروزی.
در کنار تئوری احساسات پایه Ekman یک نوع دیگه برای مدلسازی احساسات انسانی هم وجود داره که در اون احساسات رو درسته که طبقه بندی می کنیم ولی اونها رو از هم تفکیک نمی کنیم و مثلا در تئوری چرخ احساسات Plutchik که توسط Robert Plutchik استاد دانشکده پزشکی آلبرت اینشتین نیویورک در سال 1980 میلادی ارائه شد، 8 احساس پایه یعنی شادی، اعتماد، ترس، شگفتی، غصه، نفرت، خشم و انتظار در راس های یک هشت ضلعی قرار داده شدن و اگر بین هر جفت از این احساسات یک خط بکشیم، بر اساس جایگاهشون در این هشت ضلعی، یک احساس ثانویه یا بهتر بگیم یک احساس دوگانه میشه نام برد که بر این اساس با ترکیب دوبه دوی این احساسات اولیه به 24 احساسات ثانویه می رسیم و با ترکیب سه گانه احساسات اولیه به 32 احساسات ثالثیه می رسیم. میدونم میدونم دیگه داره خیلی پیچیده میشه. برای اینکه بفهیم الان چی شد، به این مثالها دقت کنید:
احساس حسادت وقتیه که خشم و غصه رو با هم داشته باشیم. احساس عشق وقتیه که شادی و اعتماد رو با هم داشته باشیم. احساس شرم وقتیه که ترس و نفرت رو با هم داشته باشیم. اگر شما علاقه دارید همه این 56 احساسات ثانویه و ثالثیه رو بدونید، لینکش رو میزارم براتون که برید و با رسم شکل ببینید که چی به چیه.
باری، حالا که درباره طبقه بندی احساسات انسانی مختصر توضیحی ارائه دادیم، باید درباره احساساتی که در زندگی درگیرشون میشیم ولی بهشون دقت نمی کنیم هم کمی صحبت کنیم تا برسیم به اصل مطلب و چیزی که دارم این همه مقدمه میچینم که بهتون بگم.
موزیک: we-confidently-go-to-victory-12006
این نظریه ها و طبقه بندی های احساسات انسانی همگی توسط دانشمندان علوم روانشناسی پایه گذاری و بسط داده شده بودند و در همه اونها احساسات انسانی طبقه بندی میشن و بر اساس این طبقه بندی ها قابل تشخیص هستند. در مقابل این نظریه ها اما یک نظریه جدیدتر و تا حدودی انقلابی هم درباره احساسات انسانی وجود داره که توسط خانم لیزا فلدمن بارت ارائه شده. ایشون در کتاب خودش با عنوان احساسات چگونه ساخته می شوند، از دیدگاه علم اعصاب یا همون نوروساینس به بررسی احساست انسانی و ارتباطشون با تقریبا همه چیز زندگی یک انسان صحبت می کنه و حرفهایی که می زنه حاصل 20 سال پژوهش ایشون و انتشار مقالات علمی متنوعیه که در طی این سالها پیرامون احساسات انجام داده. دکتر فلدمن میگه که اصولا احساسات از بدو تولد در انسان وجود نداشتن و به مرور در مغز ما و به دنبال اتفاقاتی که در زندگیمون می افته شکل می گیرن. این نظریه که با عنوان نظریه احساسات برساخته معرفی شده میگه که ذهن انسان همواره در حال حدس زدن درباره وقایع پیرامونشه و بر اساس این حدسها و درستی یا نادرستیشون قابلیت این رو داره که خودش رو شکل بده. یکی از مثالهایی که ایشون در کتابش می زنه رنگین کمانه. یه سوال: رنگین کمون چند رنگه؟ هفت رنگ درسته؟ میتونید رنگهاش رو بگید؟ قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آاااببییی، بنفشششش؟؟؟؟ اما در واقع رنگین کمون هفت رنگ نیست و باید بگم اصلا رنگین کمون رنگی نیست یا چطوری بگم، رنگین کمون اصلا وجود نداره. چیزی که وجود داره، قطره های خیلی ریز آب هستند که در هوا و در صورت قطع ناگهانی بارش باران به جا موندن و اگر نور خورشید به اونها بتابه، مثل منشور عمل می کنند و بخشی از نور رو بازتاب میدن و بخش دیگه ای از نور رو به طیفی از امواج مرئی با طول موج از 410 تا 650 نانومتر تجزیه می کنند. اما مغز ما وقتی این طیف نور رو از طریق چشممون دریافت می کنه چون نمیتونه همه میلیاردها طول موجی که از 410 نانومتر تا 650 نانومتر هستند رو شناسایی کنه، به ناچار میاد و از مثلا 410 تا 470 نانومتر رو میکنه یک دسته و اسمش رو میذاره بنفش، از 470 تا از 470 تا 500 رو یک دسته می کنه و اسمش رو میذاره آبی، و همینجور دسته بندی رو ادامه میده و نهایتا از 600 تا 650 نانومتر رو اسمش رو میذاره قرمز. حالا اگر به منی که توی رنگین کمون 7 رنگ می بینم که آخریش قرمزه، یک موج مرئیی با طول موج 650 نشون بدن، قرمز نمی بینمش بلکه تقریبا قهوه ای مایل به سیاه می بینمش و اگر موج مرئی ای با طول موج 600 نانومتر بهم نشون بدن هم قرمز نمی بینمش و تقریبا نارنجی مایل به زرد می بینمش. اما مغز من وقتی رنگین کمون رو می بینه هم اون نارنجیه و هم اون قهوه ایه رو دقیقا همرنگ می بینه و برچسب قرمز رو می چسبونه بهش.
حالا اینا چه ربطی داشت؟ در نظریه احساسات برساخته، این دسته بندی ها وجود نداره و مثلا در اون نمیشه به چهره یک فرد نگاه کنیم و بگیم غمگینه یا خشمگینه یا شرمساره یا شاده یا ترسیده. چیزی که در نظریه های کلاسیک وجود داشت. از اون طرف در این نظریه، اسم گذاری بر روی احساسات هم با نظریه های کلاسیک فرق داره و بر اساس اون، اگر دو نفر که در دو فرهنگ و جغرافیای متفاوت بزرگ شدن رو بیاریم و در معرض مثلا یک محرک عصبی شاد قرار بدیم، امکان اینکه حالات چهره اونها به یک شکل شادی رو نشون بدن بسیار کم و در حد صفره. اما میشه از هر دوی اونها پرسید که چه حسی داری و جواب شنید: شاد هستم. و حتی احساسات پایه مثل شادی، غم و خشم هم فرد به فرد، موقعیت به موقعیت و فرهنگ به فرهنگ متفاوت هستند. به عنوان مثال، اگر با کسی مواجه بشیم که عزیزی رو از دست داده و از این موضوع غمگینه، هرگز نمیتونیم غمش رو درک کنیم مگر اینکه خدای نکرده خودمون هم چنین غمی رو تجربه کرده باشیم. به قول قدیمیها، برادر مرده می داند غم مرگ برادر را. از اون طرف، شادی کسی که آرزوش این بوده که کنکور قبول بشه با شادی کسی که یک میلیارد تومن پول گیرش اومده هم قابل مقایسه نیست. همونطور که خشم کسی که به شعورش توهین شده با خشم کسی که یکی توی خیابون بهش تنه زده قابل مقایسه نیست. یا مثلا در مورد حس بُهت، احساس کسی که برای اولین بار مقابل آبشار نیاگارا ایستاده و داره به منظره نگاه می کنه با کسی که برای اولین بار با معشوقی که سالها از راه دور بهش عشق ورزیده روبرو میشه قابل مقایسه نیست و این اون چیزیه که من این همه مقدمه چینی کردم که به شما بگم.
هوش احساسی یا هوش هیجانی یا هوش عاطفی که به انگلیسی بهش میگن Emotional Inteligence یا به اختصار ایی آی که بعضا هموزن هوش ذهنی یعنی آی کیو، اون رو هم ایی کیو میخونن، یعنی اینکه ما احساساتمون رو بشناسیم و بتونیم بیانشون کنیم و در مواقع لازم بتونیم کنترلشون کنیم یا به شکلی متفاوت بروزشون بدیم. همچنین هوش احساسی یعنی بتونیم از دیگران درباره احساساتشون بپرسیم و پاسخشون رو با حدسی که ذهن ما بطور خودکار زده بود مقایسه کنیم که این خود هنریست بس گرانقدر که هر کس به دنبال خوشبختی و سعادته باید اون رو یاد بگیره. در واقع، ما آدمها اگر به دنبال بهبود روابط خودمون با دیگران هستیم باید یاد بگیریم که بهترین راه برای اینکه احساساتمون رو به دیگران انتقال بدیم اینه که بیانشون کنیم یا بهتر بگم، بطور صحیح و قابل فهم برای دیگران بیانشون کنیم.
مکالمه تلفنی:
صدای بوق تلفن...
- رستوران ایتالیانو بفرمایید.
- سلام. میخواستم غذا سفارش بدم.
- بله حتما. چی میل دارید.
- خواستم خواهش کنم 140 گرم خمیر رو پهن کنید و اون رو به شکل دایره ای به قطر 30 سانتیمتر در بیارید و روش سس گوجه فرنگی بمالید. بعد روش پنیر موتزارلا رنده کنید و بهش برشهای نازکی از قارچ سفید و فلفل دلمه اضافه کنید و مقداری هم گوشت چرخ شده نیمه پخته روش بریزید و در انتها هم چند برگ پنیر پروولون بزارید روش و بعد برای ده دقیقه بزاریدش توی فر در دمای 450 درجه و بعد از پخته شدن اون رو به 10 قسمت مساوی تقسیم کنید و توی جعبه بزارید تا من بیام و ببرمش.
- بله حتما. چیز دیگه ای نمیخواستید؟
- نه. ممنون.
- حدود 15 دقیقه دیگه سفارش شما آمادست.
- مرسی.
موزیک: Triste
درباره این مکالمه تلفنی چی میشه گفت؟ اگر شما جای اون آقای گیرنده سفارش بودید به اون خانم چی می گفتید؟ احتمالا می گفتید که شما پیتزای گوشت و قارچ با پنیر اضافه سفارش دادید. یا شایدم توی رستوران شما به این غذا میگن پیتزای مخصوص. البته همین غذا ممکنه در یک رستوران دیگه مثلا اسمش باشه پیتزا آلفردینو یا پیتزا فوتوچیکو یا چه میدونم یکی از همین اسمهای قلمبه سلمبه که توی منوی رستورانهای این روزها می بینیم. اما گذشته از اون، فکر نمی کردید که اون خانم شما رو دست انداخته یا داره باهاتون شوخی می کنه و این کارش رو نوعی بی احترامی به خودتون تلقی نمی کردید؟
بعضی وقتها من یا شما در شرایطی قرار داریم که نمیتونیم احساساتمون رو بیان کنیم و به همین دلیل مثل اون خانمی که اسم پیتزا رو بلد نبود، به روشهای دیگه ای برای بیان احساساتمون متوسل میشیم. مثلا حالتی رو در نظر بگیرید که به شما خبر دادن که در یک مصاحبه کاری مهم مردود شدید و در همون لحظه همسرتون بهتون تلفن می زنه و میگه که شب برای شام قراره خواهرش اینا بیان منزل شما و ازتون میخواد که چلوکباب بخرید. شما به جای بیان احساستون در اون شرایط، عصبانی میشید و شروع به دعوا با همسرتون می کنید که چرا با شما هماهنگ نکرده بوده و مهمون دعوت کرده. در حقیقت اون حرفهایی که دارید به همسرتون در حین اون دعوا می زنید، مثل پیتزا سفارش دادن اون خانمه. به جای اینکه به همسرتون بگید که در اون لحظه به شدت احساس یاس و عصبانیت همزمان دارید چون خبر بسیار بدی بهتون داده شده، سرش داد می زنید و دعوا. یا مثلا حالتی رو تصور کنید که شما توی پیاده رو دارید راه میرید و سرتون توی گوشیه که یک نفر ناغافل به شما تنه میزنه. در اون لحظه شما بلافاصله فکر می کنید که اون فرد قصد مزاحمت برای شما داشته و سرش داد می زنید که: هوی یابو، مگه کوری؟ ولی پاسخ می شنوید که: ببخشید قربان، حواسم به گوشیم پرت شده بود و جلوم رو ندیدم. در حقیقت اون فرد هم دقیقا در شرایط شما بوده ولی عصبانیت لحظه ای شما رو درک کرده. اما اگر اون فرد هم در پاسخ به شما بگه: خودت کوری مرتیکه بی شعور. میتونید تصور کنید که قائله به کجا قراره ختم بشه دیگه.
ما مردهای ایرانی در طول روز با آدمهای بسیاری سر و کار داریم که اونها هم به نوبه خودشون با آدمهای دیگه ای سر و کار دارن. آدمهایی که ما نمیدونیم قبل از اینکه به ما برسن در چه شرایطی بودن و الان احساسشون چیه. مثل حالتی که من تا دوستم رو ببینم شروع کنم و براش یه جوک دسته اول بگم بدون اینکه از حالش پرسیده باشم و بدونم که همین چند دقیقه پیش بهش خبر بدی دادن. دوستم غمگین بوده و من نفهمیدم. دوستم هم چون غمگین بوده به جوک من نخندیده و من فکر کردم که خودش رو برای من گرفته و از دستش ناراحت بشم و شود انچه نباید می شد.
راستی، چند تا آدم دور و برت می شناسی که رابطت باهاشون خراب شده چون در یک بزنگاه اون آدم نفهمیده تو چه احساسی داشتی و حرفی زده یا کاری کرده که در اون لحظه از نظر تو و در شرایطی که بودی نادرست بوده یا برعکس، تو کاری کردی یا حرفی زدی که با شرایط طرف مقابلت جور نبوده؟
از اون طرف، من مرد ایرانی تا چه حد درباره احساسات خودم، همسرم، فرزندانم و اطرافیانم آگاهی دارم؟ یا اصلا در طول روز چند بار احساسی که نسبت به چیزی یا کسی یا شرایطی که باهاش در ارتباطم رو برای خودم شناسایی کردم؟ من مرد ایرانی در طول روز چند بار در ارتباط با دیگران ازشون پرسیدم که چه احساسی دارن یا حدسی که درباره احساس اونها در لحظه یا شرایط خاصی دارند رو براشون بازگو کردم؟
در قسمت بعدی پادکست قراره بیشتر درباره هوش احساسی و آنچه مرد ایرانی میتونه و باید انجام بده تا باهوش احساسی باشه بیشتر صحبت خواهیم کرد.
فصل دوم رو با این توضیح شروع کردم که من، در زمینه هایی که در این پادکست در موردشون صحبت میشه متخصص نیستم و فقط چون علاقه داشتم درباره اونها مطالعه کردم. اما زمینه ای که من درش تخصص دارم، مهندسی عمرانه. لازم دونستم در پایان این قسمت احساس اندوهم از ظلمی که به مردم شریف آبادان در حادثه ساختمان متروپول رفت رو به شما بگم. اندوه از اینکه چطور هموطنان عزیز من بی گناه در این حادثه کشته شدند. همچنین احساس خشم خودم رو باید درباره مسئولینی که با فساد خودشون سبب ساز برروز چنین فاجعه ای شدند بیان کنم. ای کاش که عدالتی برای این ظالمین به جان و مال مردم عزیز خوزستان و ایران وجود داشت... ای کاش...
من علی رضائی فر هستم و امیدوارم قسمت بعدی پادکست رو در شرایطی ارائه کنم که حال من و شما و مردم ایران بهتر باشه. امیدوارم.
Comments (0)
To leave or reply to comments, please download free Podbean or
No Comments
To leave or reply to comments,
please download free Podbean App.